Search This Blog

Thursday, February 20, 2014

داستان های واقعی :-) ماهیگیری


هیچ وقت دربارش نه نوشتم یا اگه هم نوشتم کامل نه نوشتم چون خجالت می کشیدم از پشت صحنه این رویداد بنویسم ولی الان داستانشو کامل می نویسم شاید فقط این داستان هارو تو فیلم ها به بینیم ولی حقیق اون هم وجود داره


یه روز تو بازار لوازم ماهیگیری متوجه حراج لوازم ماهیگیری دسته دوم بودم که متوجه شدم لوازم مال یه ماهیگیری بوده که به دلیل فوتش خانوادش لوازمشو به حراج گذاشته بودند . . .

یه ست لوازم ماهیگیری رو 10 هزار تومان گرفتم همون لوازمی که تو مسابقه ماهیگیری استفاده کردم حالا داستان خیلی دردناک تر میشه ، قبل از مسابقه من حتی هیچ پولی برای شرکت در مسابقه و حتی پرداخت پول بیمه ورزشی نداشتم و مجبور شدم یکی از لباسام که کت بودو به یه رفیقم به فروشم اسمش علی بود و اون رفیقم هم بنده خدا اون کت رو از من خرید نه برای بدست اوردن کت ، بلکه فقط می خواست یه پولی بهم بده تو مسابقه شرکت کنم و بعد از مسابقه هم لباسمو پس داد . . .

خود داستان مسابقه هم خیلی جالب بود دیگه آخرای مسابقه بود که فکر کنم یه نیم ساعت دیگه مسابقه تموم میشد که بزرگ ترین ماهی اون روزو گرفتم و مسابقه تموم شد . . . .

داستانو کوتاه تعریف کردم ولی اگه اون لحظه اتفاق ها و مشکلاتمو می دیدید معنی واقعی این داستانو متوجه می شدید.

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...