Search This Blog

Monday, July 29, 2013

معنای آزادی برای من (زندگی)


نفس نفس زنان خودمو بالای سر توری که تو آب پهن کرده بودن رسوندم وقتی ماهی هارو تو تور دیدم یک لحظه خودمو جای ماهی ها جا زدم که تو عماق آب تو تور گیر کرده بودند و درحال دستو پا زدن بودند برای ادامه زندگیشون ، ولی وقتی صیادان از راه رسیدند و در حال جمع کردن تور شدند دیگه با خودم گفتم دیگه هیچ شانصی برای ادامه زندگی ماهی ها وجود نداره اون ماهی ها دیگه اخرین نفس های زندگیشونو می کشن . . .
از محیط بان محیط زیست هم خبری نبود نا امید سرمو پاین انداختم حد اقل صحنه های قربانی ماهی هارو نه بینم  ، ماهی ها یکی یکی از تو تور در میومدند و به بیرون آب تو خشکی پرتاب می شدند صدای بر خورد ماهی ها و شکسته شدند استخون اونا برام خیلی درآور بود خوب چیکار می تونستم بکنم ؟
تو شوک بودم که برق طلایی یه ماهی میون صد ها ماهی نظر منو به خودش جلب کرد ، دقیق تر که نگاه کردم یه کپور آینه ای می دیدم که داره نگاه من می کنه یه جوری اینگار داشت نگاه من می کرد که انتظار داشت نجاتش بدم ، تازه حرف هم می زد وقتی نفس می کشید صدا های عجیب غریبی از دهنش در می اومد واقعا خیلی شنیدن التماس یه مجود قبل از کشته شدنش خیلی در اوره صدای خفه شدنش تو تور می اومد. . .
ماهی هایکی یکی از تور در میومدن و تو ساحل پرتاب می شدند و کم کم داشت نوبت ماهی طلایی رنگ می شد ولی من خودمو به اون ماهی رسوندم و با خواهش و التماس اون ماهی رو ازصیادان گرفتم تو آغوشم گرفتم و تا اونجای که تونستم از محل  ماهیگیری صیادان دور شدم و خودمو به سمت دیگه دریاچه رسونددم اونجا اون ماهی رو آزاد کردم و قبل از آزاد کردنش بوسیدمش و دم گوشش گفتم یعنی میشه یه روزی من هم مثل تو بتونم اونجور که دوست دارم آزادانه زندگی کنم و یکی منو از تو این دامی که افتام نجات بده

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...