Search This Blog

Saturday, June 21, 2014

روح طبیعت ، روح یک ماهیگیر

روح طبیعت ، روح یک ماهیگیر

دم دم های صبح بود کنار دریاچه نشسته بود مشغول نگاه کردن به انعکاس نور روی سطح دریاچه بودم تو این آرامش نظرم به صیادانی جلب شد که برای درامد و نون خونشون تلاش در صید ماهی ها کنار دریاچه بودند اصلا مهم نبود کی بودند و از کجا اومده بوند فقط داشتم تمام کارای که می کردنو تماشام می کردم . . .
به پیشون رفتم اونا داشتن دریاچه رو تور کشی می کردند ، ناراحت کننده بود ولی وقتی با صیادا هم صحبت شدم دیدم افراد ساده محلی بودند که برای خرج و مخارج زندگیشون دست به صیادی می زدند اونا کشاورز های ساده ای بوند که در فصل صید ماهی روز های رو به صیادی می پرداختند . . .
دیگه کار پهن کردن تور تموم شده بود در حال جمع کردن تور بودند سیستم توریشون جوری بود که ماهی ها درون سوراخ های تور گیر نمی کردند و فقط ماهی هارو با عمل تور کشی تو ساحل جمع می کردند و اونارو با یه نیم دایره بزرگ توسط تور به بیرون اب راهنمایی می کرددن من هم نزدیک به صیاد ها بود یکی از صیاد ها بهم گفت تو هم بیا کمک من هم رفتم یه گوشه تور رو گرفتم مشغول جمع کردن تور به بیرون از آب بودم تو این شلوغی ها نگاهم به درون تور تو عمق اب افتاد دو تا ماهی از همه بزرگ تر بوند که ماهی کپور علف خوار بودند یکیشون تغریبا وزن بالای 20 کیلو داشت اون ماهی خیلی جنگنده و سخت کوش بود اون لحظه فقط دوست داشتم اون ماهی فرار کنه خوب خدا هم کار خودشو بلده اون ماهی به عمق آب رفتم و از روی تور به هوا پرواز کرد و به اونور تور خودشو رسوند و فرار کرد تا حودی حال کردم و دباره مشغول جمع کردن تور شدم حود 400 یا 500 کپور توی تور بودند تا اونجای که تونستم دستمو تو جمع کردن تور پایین کردم ماهی های از روی تور فرار کردند و یکی از افراد محلی با صدای بلند گفت هوی بچه چیکار می کنی ماهی هارو فراری دادی من هم خندیدم گفتم به بخشید حول شدم و تورو از من گرفت و ماهی هارو به بیرون از اب هدایت کردند . . .
300 یا 400 ماهی کپور گرفتند و برای تشکر از همکاری که باهاشون داشتم به من و دوستانم حدود 10 یا 15 کیلو ماهی هدیه دادند و اون ماهی هارو تو کمپ بردیم هنوز زنده بودند رفقام ماهی هارو تقسیم کردند و من ماهی های رو تو اون تعداد انتخاب کردم که از همه زیبا تر بودند رفقام ماهی های خودشونو همون کنار دریاچه تمیز کردند و تو یخدون گذاشتن تا به خونه به برن ولی من ماهی های خودمو که حود 8 تای بودند با تیشیرتم یه کیسه ای درست کردم و اونارو تو اون لباسم قرار دادم و دوان دوان به سمت دریاچه رفتم و دونه به دونه ماهی هارو بوسیدم و آزاد کردم . . .

اون لحظه به خودم و کاری که کردم افتخار کردم واقعا نمونه ای از بشر روی زمین بودم که می تونست بگه ما انسانیم نماینده اشرف مخلوقاتیم و اون لحظه روح خودمو خیلی قویتر تو طبیعت دیدم و به خودم به عنوان یه طبیعت دوست افتخار کردم آره افتخار کردم  . . . 

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...