Search This Blog

Thursday, January 3, 2013

عشق اول و آخرم طبیعت و ماهیگیری


عشق اول و آخرم طبیعت و ماهیگیری

داشت بند پوتین های ماهیگیریشو می بست تنها چیزی که تو فکرش بود اینه که داره میره ماهیگیری کیف چوب ماهیگیریشو رو دوشش گزاشت و از شهر دور شد . . . . 
رویه سخره از اون بالای کوه داشت آبشاری رو تماشا می کرد که رنگین کمان زیبای دوره اونو تشکیل داده بود همونجا سرجاش نشست و مشغول نگاه کردن به آبشار شد دست کرد تو کوله پشتیش و بطری آبجوی که به همراه داشتو نوشید ، و به فکر عمیقی فرو رفت زمانی که ایران بود و اون و چرا اون سرزمین رو ترک کرد . . . .


موقع پرواز بود از سخره ها به پایین رفت و خودشو به رودخونه رسوند همه چیزو داشت صحنه آهسته میدید جریان آبو قطراتی که از آبشار به سمت صورتش می اومد ، کیف ماهیگیریشو برداشت و چوبو چرخ فلایشو دراورد و مشغول سرهم کردن لوازم ماهیگیریش شد و روی یه سنگ کنار آب نشسته بود نگاهش به موجوداتی بود که روی آب راه می رفتند یا آب داشت اونا رو با خودش می برد . . .
یه چنتای پرواز فلای رو انجام داد زیاد حس ماهیگیری نداشت و هدفش فقط حضور تو طبیعت بود و به هدفشم رسیده بود وآروم داشت خودشو ریلکس می کرد . همه چیز براش تازگی داشت دیگه صدای دینامیت از انتهای رودخونه به گوشش نمی رسید یا نمی دید مسیر رودخونه رو با تور بستند ودیگه صدای موتور برق گوشه شو آزار نمی داد . . .
یه نفس راحتی کشید با نگاهش به جریان رودخانه خیره شد جریانی که با خود تمام کینه ها و کدورت هارو با خود می برد . . .


مرد داستان ما میون اون مه میون شاخه برگ دختان و میوه های وحشی جنگلی راه می رفت و شبنم شاخه برگ درختان پاچه شلوارشو خیس کرده بود واصلا براش مهم نبود وبلاگش فیلتر شده و تمام مطالبش رو حذف کردن فقط به فکر این بود که با انرژی بیشتر کارشو شروع کنه و بنویسه و مرور کنه خاطرات و اطلاعات طبیعت گردی و ماهیگیریشو که دباره مثل سابق همه چیز به روال عادی خودش برگرده . . . 


کم کم داشت نور خورشید از پشت کوه خودشو نشون می داد وداشت هوا کمی روشن تر می شد هوای تاریک جای خودشو به هوای روشن داد و دلش تمام تاریکیاشو با نور امید روشن بخشید و براش مهم نبود که قبلا کجا بوده و چه بلای سرش اوردن . . .


حلا که هوا روشنه وتاریکی از بین رفت با یه دید دیگه طبیعت دورو ورمو نگاه می کنم  . .  ..
از دار دنیا فقط همین کیف ماهیگیری و یه چوب فلای و نت و یه جعبه فلای باکس و یه جلیقه برام باقی مونده اگه باورتون نمیشه دقیق گوش کنید که چی می گم این ست ماهیگیری نماینده کشورم ایرانه جای که تک تک این لوازم رو بهم کادو دادن از هر قسمت این سرزمین من به همرام لوازم ماهیگیری رو دارم . . .


یه برنامه تو طبیعت  تموم شد درسته ماهی نگرفتم ولی حسابی بهم خوشت گذت ، خسته دارم میام خونه ، خستگی که دوسش دارم و لباسامو در میارم و اگه کشنه باشم چیزی می خورم و بعد آرم چشمامو رو هم می زارم و از این دنیا میرم به همین ساده گی . . . . .


ابی فیشر


No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...