Search This Blog

Thursday, April 25, 2013

داستان ماهیگیری در روز سه شنبه ننگین



 داستان ماهیگیری در روز سه شنبه ننگین
از زبان یه ماهیگیر محلی 
نویسنده : ابی فیشر
امروز روز خوبی بود برام ، ماهیگیری خوبی داشتم تونستم مقدار از ماهی های که گرفته بودم به همسایه ها بدم تا چند هفته شام و نهار خونه خودمونو تعمین شد اینجوری می تونم به خونمون کمک کنم تو این درآمد های ناچیز  که داریم .
امروز باید موتور برقو به بچه عموم تو ده پاینی بدم و تو ماهیگیری کمکش کنم تا اونم بتون ماهی های زیادی رو بگیره . .  وضع مالی خانواده عموم زیاد خوب نیست با این کار فکر می کنم دارم کمکشون می کنم و خدا هم راضیه. ماهیگیری نصبت به سال های قبل بد تر شده شاید دلیلش خشکسالی باشه ولی ما سعی می کنیم ماهی های زیادی رو بگیریم باید موتور برق رو روغن کاری کنم تا برنامه ماهیگیری ما لنگ نشه واقعا حس خوبی دارم وقتی ماهیگیری می کنم ، وقتی کنار آب هستم اینقدر تو فکر میرم که حتی صدای موتور برق رو هم نمی شنوم فقط می بین که دوستام چه جوری ماهی های که دچار برق گرفتگی شدند رو با سبد ها میگیرن. . . .
من سال هاست که تو این روستا زندگی می کنم و ماهیگیری رو از بابام به ارث بردم و مطمعن هستم ماهیگیری رو به بچه هام هم یاد می دم ما شکلات زندگی زیادی داریم هفته ای چند بار ماهیگیری هم برای روحیه ما خوبه هم برای سرگرمی هم منبع درآمد خوبی هست ، پسر عموم ماهی های که با موتور برق میگیره رو می بره کنار جاده می فروشه واقعا خیلی خشحالم که موتور برقی که خریدم اینقدر مفید بوده برای بچه های محالمون و پسر عموم علاوه بر ماهیگیری کا اصلی اون موتور برق ایجاد نوری که برای خانه ما می کنه اکثر هم محله ای هامو موتور برق دارن برای همینه که همشون با موتور برق ماهیگیری می کنند . . .
ما مشکلات زیاد دارم تو ماهی گرفتن یکیش همین  نگهبان محیط زیست این بخشه بود اولش کمی جلومون می گرفت ولی وقتی باحاش دوست شدیم دیدیم احل حاله نه تنها دیگه جلو مونو نمی گریه بله براش ماهی هم می بریم واقعا آدم خوبی دمش گرم از این آدما این روزا خیلی کم گیر میاد. تازه بعضی وقت ها میره تو منطقه های خودش شکار می زنه برای افراد محلمون گوشت شکار میاره دمش گرم وقتی گوشت شکار هارو به وان پیرزن بی سرپرست محلمون میده اشک تو چشما جمع میشه و تصمیم میگیرم که هروقت یه محیط بان محیط زیست شدم همین کارو کنم . . .
من تو خانواده ای بزرگ شدم که بابام یادم داده که به دیگران خوبی کنم و حق کسی رو ضایع نکنم برای همینه وقتی ماهیگیری رو به بینم که نتونه ماهی بگیره موتور برقو براش می برم و کمکش می کنم تا ماهی بگیره.
امروز صبح دیدم که چنتا آدم شهری اومده بودند تو رودخونه ما ماهیگیری می کردند رفتم بهشون گفتم که که اینجوری اینجا نمی تونید ماهی بگیرن اگه دوست داشته باشید من می تونم براتون موتور برق بیارم ولی اونا قبول نکردند یکیشونم کمی خول بود کمی مغزش شیرین می زد از اون بالا دیدم یه ماهی گرفت با اون نخو قلابش بعد آزادش کرد واقعا این شهری ها چقدر مغزشون ایراد داره اما لباساشون خیلی قشنگ بود مثل این هنر پیشه های گاو چرون تو فیلم های وسترن بودند.
یکیشونم واقعا مشکل روانی داشت فکر کنم دیونه بو هی یه نخ سبز  رو به اینور واونور پرت می کرد فکر کنم دیونه بود.
اینا رو دیدم یاد حسن خودمون افتادم اونم مثل این شهری ها دیونه هست هر روز با یه سوزن میره ماهیگیری دو ساعت کنار آب میشینه تا دوتا ماهی بگیره والله کسی نیست به این داداش ما بگه آخه این چه روش ماهیگیری با موتور برق که می تونیم بیشتر ماهی بگیریم ولی میگه احمد این جوری حالش بیشتره من اینجوری دوست دارم . . .
کاکام حسن هر وقت ازین ماهیگیرهای شهری میبینه میره پیش اونا و از اونا سوزن ماهیگیری و خیت میگره . . .
بهش گفتم اگه درساشو خوب بخونه هر وقت رفتم شهر خرید کنم برای هر چقدر که دوست داشته باشه خیت و سوزن ماهیگیری میگیرم. . .
نمی دونم این ماهیگیری چه کرمی داره که معتادش شدم دوست دارم هروز صبح که از خواب پا می شم موتور برقو به زنم کول برم اون دور دورا ماهیگیری کنم . . .
امروز قاسم پسر عموم با چنتا از  هم محلیاش اومدن ده ما ماهیگیری ، قاسم می گفت که احمد نمی خواد موتور برقتو بیاری رفیقام با یه روش دیگه ماهیگیری می کنند از قاسم پرسیدم چی جوری ماهیگیری می کنید گفت با بمبی که خودشون ساختن . .  با خودم گفتم ای ول اینا چقدر حرفه ای هستدن دمشون گرم ، خیلی کنجکاو شده بودم که به بینم چی جوری با بمب ماهیگیری می کنند برای همین با اون به ماهیگیری رفتم می گفتند که باید یه برم بزرگی پیدا کنیم که عمق زیادی داشته باشه تا اون جا ماهیگیری کنیم.
رفتیم ماهیگیری این اولین باری بود که موتور برق به همراه خودم به ماهیگیری نمی بردم برام خیلی سخت بود ولی این روش قاسم و بچه های محلشونم خیلی جالبه  برام ، میگن که با بمب ماهیگیری می کند . ..
رفتیم یه جای خوبی برای ماهیگیری انتخاب کردیم رفیق های قاسم بمی رو تو آب انداختن و گفتن که پناه بگیریم من هم دویدم ، پشت یه سنگ بزرگ دستمونو رو سرمون گذاشتیم ولی من از  از زیر دستام اون قسمت رو می دیدم که رفیق قاسم بمب رو اونجا پرت کرد تو همین نگا ها بودم که دیدم اون برمی که انتخاب کرده بودیم منفجر شد و و تو همین سکوت بعد از انفجار بودیم که رفیق های قاسم و خودش همگی دویدند به سمت جای که بمب گذاشته بودند من هم دویدم وقتی کنار آب رسیدم دستو پاهام لرزید و قتی اون ماهی هارو کنار آب دیدم واقعا دمشون گرم ماهی های که من تو 4 ساعت با موتور برق می گرفتمو اونا تو کمتر از چند دقیقه گرفتند و مشغول جمع کردن ماهی ها شدیم خیالی هاشون هنوز زند بودند ولی راحت می تونستیم اونا رو بگیریم یه گونی ماهی پر شد واقعا روز خوبی بود . . .
بعد از ماهیگیری خسته و کوفته به خونه اومدم باید میرفتم سر زمین به مامانم تو جمع کردن گرجه ها کمک می کردم برای همین یه نفسی تازه کردم رفتم سراغ مزرعه که همون نزدیکی ها بود. وقتی به خونمون برگشتم از خستگی خوابم برد همش داشتم خواب ماهیگیری که با بمب داشتیم رو می دیدم.
یه روز دیگه رسید امروز جمعه هستو باید یه رودخونه ای برم می دونم که شهری های زیادی میان رودخونه تفریح برای همین به رم به بینموشون نکنه بیان تو زمین هامون  محصولاتو خراب کنند .. .
کنار رودخونه که رسیدم دیدم آدمای زیادی کنار رودخونه بودند از این خولوچلا هم بودند که با سوزن ماهیگیری می کردند نظرم به اون چند نفر جلب شد که با تور ماهیگیری می کردن رفتم پیشون  تور راه بند داشتن کمکشون کردم که ماهی زیادی بگیرن از این کارم خیلی خشحالم که یه خانواده رو خشحال کردم و قتی بچشون اون ماهی های که از تو تور باباش در میورد نگاه می کرد وشادی می کرد روحمو زنده کرد . . .
نمی دونم چرا یه احساس عجیبی نصبت به ماهیگیری پیدا کردم دیگه بیشتر برای لذتاش به ماهیگیری می رم نه برای ماهی نمی تونم درد ماهی گیری نکردنو فراموش کنم برای هیمنه که دباره با بچه محلی هامون موتور برقو میزنیم کولو میریم ماهیگیری.
یه سری به محله پسر عمو قاسم زدم و رفتم پیش رفیقای باحالش نشتیم و در باره ماهیگیری صحبت کردیم و یه قرار برنامه ماهیگیری گذاشتیم و درباره روش های ماهیگیری صحبت کردیم که چه سیستمی رو استفاده کنیم دیدم در باره بمب دیگه صحبت نمی کنند دارن می گن که فصل سم پاشی بوته گرجه هاست و در باره ماهیگیری با سم گرجه ها صحبت می کنند با خودم گفتم ای ول احمد اینا دیگه کی هستند . . .
فکر کردم ماهیگیری با بمب خیلی هیجان داره ولی الان یه روش جذاب تر دارن برای ماهیگیری استفاده می کنند و می گند که سم گورجه رو اگه تو آب بریزیم می تونیم ماهیهای زیادی رو بگیریم ، قول و قرار رو گذاشتیم که سه شنبه ای که کسی تو رودخونه نیست رو بریم ماهیگیری و قرار شد که هر کسی که از این سم گرجه ها در انبار خونش داره رو برای روز سه شنبه بیاره.
نمی دونم چرا خوابم نمی بره از هیچان ماهیگیری فردا انقدر انرژی درونم جمع شده که خوابم نمی بره سرانجام سه شنبه شد با اون مقدار سمی که از تو انبار برداشتم به سمت محل قرار مون رفتیم دوستای قاسم می گفتند چون سم تو آب حر کت می کند و همه جا ما می تونیم ماهی ها رو بگیریم ، ما به سرچشمه رودخونه نزدیک شدیم و سم های گرجه ای که همگی آورده بودیم رو روی هم گذاشتیم یه چندین کیلوی می شد و دوست قاسم می گفت که تا حالا با این مقدار زیاد سم گرجه ماهیگیری نکرده و خیلی بچه ها انرژی داشتن برای ادامه کار و سم رو تو سرچشمه ریختند وگفتدن که بچه  ها یه استراحتی کنیم تا سم تو رود خونه رو ماهی ها اثر بزاره . . .
زیر سایه درخت بلوتی که در همون نزدیکی های رودخونه بود رفتیم با خودم می گفتم یعنی نتیجه کار چی میشه اصل ما ماهی میگیریم یعنی میشه که اصلا جواب نده و در کل با بچه ها از خاطرات ماهیگیریشون صحبت می کریم تو تعریف های هم محلی های قاسم می شنیدم که می گفتند هرچی ماهی تو مسیر ردوخونه هست می میره ولی باور نمی کردم با خودم می گوفتم مگه میشه تمام ماهی ها باهم همگی بیمیرند نه اصلا باورم نمی شد چون ناراحت کنند بود که هرچی ماهی تو یه رودخونه  هستو بکشیم من همیچین ماهیگیری رو ندیده بودم و انجام هم نداه بودم همون ماهیگیری موتور برق خودمون بهتره از این روش ها ست حتی از ماهیگیری با بمب چون ماهی های که میگیریم هم لتو پار میشن هم خطرش بیشتره . . .
خوب تو همین تعریف ها بودیم که بسم الله رو روز سه شنبه گفتیم که قاسم با رفیقاشون از روی زمین بلند شدند و گفتن الان وقتشه بریم ماهی هارو جمع کنیم . . .
من هم که از همه کنجکاو تر بودم همین جوری که مشتاق بودم به بین رودخونه رو و چقدر ماهی کنار آب اومده قدم برمی داشتم نگاهم به جلو بود که دقیق تر رودخونه رو به بینم ضربان قلبم رو می شنیدم که دارن دونه دونه می طپند که دیدم قاسم دو دوستاش  20 یا 30 متری رودخونه همشون به طرف آب دویدند و فریاد خشحالی سر می دادند من هم سرعتمو برای رسیدن به رودخونه زیاد وقتی به روخونه رسیدم مسیر رودخونه رو فکر می کنید چه جوری دیدم سطح آب و کنار روخونه اصلا معلوم نبود تمام مسیر رودخونه  تا اونجای که چشم کار می کرد فقط ماهی بود که کنار آب یا روی آب در حال جون دادند بود نمی دونم چرا پا هام سست شده  بودند بی اراده بر روی زانو هام افتادم بر روی زمین و همچنان نگاهم به میلیون های ماهی مرد بر سطح دریاچه بود دوستان قاسم هم می گفتند دلیلی مرگ این همه ماهی به این اندازه به خاطر درصد زیاد سم گورجه ها بوده و تو ماهیگیری آنها در استفاده از این سم گرجه بی سابقه بوده و اونا همچنان در جمع کردندم ماهی های بزرگ بودند دیگه اینقدر ماهی اونجا در حال تلف شدن بود که اونا می تونستدم انتخاب کنند ماهی های مرده را در گونی خودشون به ریزند.
نمی دونم چرا زبونم قلف شده بود بی اراده شده بودم و نمی تونستم تو جمع کردن ماهی ها به دوستان کمک کنم فکر کنم این اولین باری بود که دلم برای ماهی ها می سوخت رو تپه نزدیک رودخونه رفتم مسیر رودخونه رو نگاه می کردم که از ماهی های مرده تا اونجای که چشم کار می کنه از ماهی های مرده سفید شده . . .
این اولین باری بود که به خاطر  اتفاق درد ناک اشک تو چشما جمع شده بود با دوستان خدا حافظی کردم و ماهیهای که دادن رو هم قبول نکردم و می گفتند که هر جای رود خونه برم می تونم ماهی جمع کنم و ظهر بود من هم به بالای همون تپه بر گشتم و به مسیر رودخونه خیره شدم رودخونه ای که توش بزرگ شده بودم و هر هفته تو اون به ماهیگیری می رفتم ولی این رودخونه اون رودخونه نبود ورنگش از مرگ ماهی ها تغیر کرده بود صحنه ای که مطمعن بودم تا حالا همه دیدن تمام احالی چند روستای این منطقه . .. .
الان دیگه هوا تاریک شده و باید به خونه بر گردم و در حال طی کردن مسیر برای رسیدن به محله بودم که از حرف ها متوجه شدم که همه به این موضع پی بردند که تمام ماهی های رودخونه تلف شده با خودم می گفتم تمام ماهی های رودخونه تلف شده یعنی واقعا تمام ماهی های رودخونه تلف شده و من هم در تلف شدن تمام ماهی های این رودخانه نقش دارم از  عذاب وجدان نمی تونستم نفس بکشم . . .
به خانه رسیدم و مادرم به من می گفت که رودخونه رو دیدی تمام ماهی های رودخونه به صورت عجیبی مرده اند بهم می گفت که مواظب خودم باشم نرم ماهیگیری آب رودخونه آلوده شده. . . . .
صبح از اداره محیط زیست به اون رودخونه اومده بودند و بعد از ساعاتی هم از اداره  شیلات اونجا اومده بودند که آب رودخونه رو آزمایش می کرند تا بدوند دلیل مرگ ماهی های چیه . . .
بعد از چند روز شنیدم  دوستای قاسم رو دستگیر کردند. . . .
این داستان ماهیگیری در روز سه شنبه ننگین رو هیچ وقت فراموش نمی کنم

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...