Search This Blog

Monday, September 2, 2013



یه شلوارک پوشیدم با یه عینک دودی و یه چوب ماهیگیری و چنتا لانسه رفتم تو دل طبیعت دیدم صدای پارس سگ میاد اونم نه یکی نه دوتا یه گله سگ داشتن میومدن به سمت من همونجا شهادتینمو خوندم دنبال یه درخت می گشتم برم بالا یه درخت خوب پیدا کردم اومدم برم بالا دیدم یه مار دومتری دور کل درخته پیچیده با خودم گفتم عجلم برگشته همونجا خشک شدم شانص اوردم اون سگ های شکارچی ها بود یکی از شگارچی ها همین جوری نگاه سرتا پام می کرد با خودش می گفت این جا این چیکار می کنه چه دلو جرعتی داره اومده تو این منطقه دقیق تر که دورو برمو نگاه کردم وارد آمازون شده بودم تو منطقه گراز های 400 کیلویی ، جریان کار دستم اومد سریع لوازم ماهیگیریمو جمع کردم از همون جای که اومده بودم زدم به چاک ، دیدم اونجا ماهی زیاده گفتم کسی اینجارو بلد نیست ، جریان این بوده که کسی جرعت اونجا رفتنو نداشته

ارادتمند شما ابی فیشر

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...