Search This Blog

Monday, December 31, 2012


داستان محیط بان دریاچه
بعد از 37 سال زندگی حالا من صاحب یک خانواده بودم که از دو فرزند و همسرم تشکیل می شد. کار دورستو حسابی نداشتم ودنبال یک کار بودم مشکلات زندگی از یک طرف  واعتیاد به مواد مخدر هم از طرف دیگر کمرم را شکسته بود و تمام راه ها را برای ادامه زندگی برام مصدود کرده بود تا اینکه با هزار پارتی بازی تو اداره محیط زیست  مشغول کار شدم به دلیل نزدیکی محل زندگیم به دریاچه من را محیط بان آن دیاچه قرار دادند هیچ تجربه کاری نداشتم ولی دوست داشتم شغلی که به دست اورده بودم رو با علاقه ادامه بدم برای بقای زندگیم به این شغل نیاز داشتم حالا من یک نفر نبودم و با تمام عضای خانوادم می شدیم 4 نفر.
روزهای کاری  یکی یکی می گذشت در هفته چند بار باید به محیط دریاچه برای سر زدن می رفتم بیشترین تاکید رئیس سازمان روی تخلفاتی مثل شکار و ماهیگیری غیره قانونی بود جالب بود من خودم همیشه دوست داشتم به بینم شکارچی ها و ماهی گیرا چه گونه به شکار می پردازند . . . .
امروز باید به دریاچه می رفتم روز پنج شنبه خوبی به نظر می رسید با همکرام به گشت در دریاچه پرداختیم با صحنه زیبای رو به رو شدم ماهیگیرانی می دیدم که ساعت ها برای انتظار برای صید یک ماهی کنار دریاچه حضور داشتند آنها با قلاب مشغول ماهیگیری بودند با خودم گفتم اینا چه حوصله ای دارن که برای یک ماهی ساعت ها به انتظار می شینند چه حوصله ای دارند وتا حدودی هم کارشون عمقانه هست اونا که می تونن با تور در زمان کمتری ماهی های بیشتری بگیرن ولی نمی دونم چرا باز این کارو نمی کنند.
بعد ازچند ساعت  کاری زیر نور ماه با یکی از هم کارام که تازه با اون آشا شدیم روی اون تپه ای که کنار دریاچه منقلی رو به پا کردیم و مشغول کار خودمون شدیم ولی هنوز من می دیدم که ماهیگیرای کنار دریاچه همچنان مشغول ماهیگیری هستند و نور چراغ کمپ اونارو مشاهده می کردم تو همین فکر بودم که همکارم مواد رو به من داد و گوفت تو فکرش نرو بزن به دنت تا همیشه رو فرم باشی و به عمل خودمون رسیدم بعد از مصرف مواد ها تو عالم نعشگی با دوستم مثل همیشه پای صحبت هم نشستیم و تعریف کردیم و اتز بدبختیامون گفتیم و دردودل کردیم ، از این ماهیگیرای کنار دریاچه هم صحبت های کردیم که دیونه ها با این همه سرگرمی چرا ماهیگیری روانتخاب کردند. من همیشه فکر می کردم ماهیگیری شغلی هست برای گزارن زندگی و درآمد ، ولی می دیدم که این افراد چه هزینه های که برای این سرگرمی خودشون انجام نمی دن.
تو همین تعریف ها بودیم که موبایل همکارم به صدا در اومد مثل اینکه از طرف ماهیگیرای کنار دریاچه بود اونا می گفتند که داره یه تخلف انجام میشه و اون سمت دریاچه افرادی در حال تور پهن کردن در آب می باشند . مثل اینکه داستان داشت مهیج تر می شد و وظیف ما این بود که جلوی این ماهیگیران که با تور ماهیگیری می کنند رو بگیریم با عجله دستو پای خودمو جمع کردم که بریم سمت اون ماهیگیرا و اولین گذارش خودمون به محیط زیست ارائه بدیم ولی همکارم به من گفت که عجله نکن هنوز زود هست با تعجب از همکارم پرسیدم دلیل این تصمیم چیه ، گفت که اگه الان به سمت صیادان بریم چیزی دستمونو نمی گیره باید تا صبح منتظر به مونیم که ماهی های خودشونو صید کنند بعد به سمت اونا بریم ، تو عجله ای نکن وفقط منتظر به مون ، من که متوجه حرف های همکارم نشدم و فقط چیز های که گفت رو گوش کردم .
تا صبح کنار همون منقل نشستیم و به عمل خودمون رسیدیم تا زمانی که ساعت 4 صبح زمان جمع کردن تور توسط صیادان فرا رسید . تو هوای گرگومیش دریاچه قایق صیادان رو می دیدم که روی دریاچه در حال جمع کردن تور صیادیشون هستند و صحبت های که به آرومی می کردنو واضع می شنیدم که چی می گفتند داشتند از صیدی که داشتند صحبت می کردند و من و همکارم همچنان داشتیم خودمونو به سمت ماشین صیادان می رسونیدم ، همکارم که به من می گفت به خاطر اینکه من هیچ تجربه ای در این زمینه ندارم هیچ حرفی رو نزنم وفقط به بینم که همکارم چی کار می کنه برای همین پشت سرش فقط حرکت می کردم تا اینکه به قایق نزدیک ساحل کنار ماشین صیادان نزدیک شدیم صیاد ها هم با قایق پر از ماهی کپور به ساحل رسیده بودند و درحال خالی کردن ماهی ها درون گونی ها بودند و با دیدن ما کاملا شوکه شدند و حالا می فهمیدم که لباسی که ما به تن داشتیم برای ماهیگیرا چه قدر ترس داشت و احساس قوی بودن به من دست می داد.
همکارم مشغول صحبت کردن با صیادان شد مثل اینکه همکارم خیلی تو کارش تجربه داشت و به راحتی با صیادان کنار اومد حتی ما با اون صیادان دوست شدیم و باهم چای خوردیم و بعد از رفتن اون صیادان ما برگشتیم و به همکارم  گفتم که چرا تور اون ماهیگیرارو نگرفتی و چرا اونارو آزاد گذاشتی که هر کاری که خواستن انجام بدن.
همکارم با نگاهی به من دست در جیبش کرد و به من پول های گرفته شده از صیادان رو نشون داد وگفت دلیلش این بود. اون شب هم گذشت خیلی برام جالب بود ما هم یک حقوق ثابت داشتیم و هم می تونستیم از کارمون برای خودمون درآمد جدا گانه داشته باشیم تمام اون پول هارو تبدیل به مواد مصرفی خودمون کردیم و پای منقل کنار اون دریاچه دود کردیم و ساعت های کاری خودمونو می گذروندیم خیلی خشحال بودم من می توستم پول موادمو از صیادان جور کم و حقوقمو صرف خرج خانوادم کنم که خیلی دوسشون داشتم.
ماه ها از  شغلی که داشتم می گذشت و موارد مشابه زیادی از صید غیره قانونی صیادان رومی دیدیم وبا هر کدوم به نحوی کنار می اومدیم اصلا خیلی از صیاد ها هم پایه منقل ما بودند و مارو مهمان منقل خود می کردند ما الان دوستان زیادی را پیدا کرده بودیم یکی از یکی باحال تر . . .
یک روز وسط هفته که به گشتو گذار در محدوده دریاچه پرداخته بودم با ماهیگیران که با قلاب ماهیگیری می کردن آشنا شدم که خیلی کارهای عجیب غریبی انجام می دادند و یکی از بزرگ ترین ماهی های که دیده بودم تو اون دریاچه کسی بتونه بگیره رو گرفته بودند و درحال آزاد کردن اون ماهی بودند با تعجب به آنها گفتم دیونه ها شما که ماهی رو نمی خواهید اونو آزادش نکنید بدید به یه کی دیگه اونا با نگاهی به من خندیدند و ماهی رو آزاد کردند، داشتم همه صحنه هارو می دیدم حس عجیبی بین اون ماهیگیرا بود نگاهی که به ماهی در حال دور شدن از ساحل روداشتند آرامش عجیب سکوت دریاچه و حرف های که اون ماهیگر به من می زد واقعا درک خیلی سختی برام داشت که متوجه حرف انها بشوم ولی عجب ماهیگیرای اوسکلی بودند ، ماهی فکر کنم به وزن 9 یا 10 کیلو رو آزاد کردند ماهی که حتی یک صیاد با تور هم قادر به گرفتن اون نیست تازه اسم هم روز گذاشته بوند بهش میب گفتد شاهزاده دریاچه واقعا خنده داره.
ما با دوستان ماهیگیر به صحبت نشستیم مثل اینکه دل پری از کار ماهیگیران با تور و همکاران محیط بان ما داشتند حرف های که از روی احساسات می زدند واقعا برای منی که معمور محیط بان بودم جواب داند کار مشکلی بود  واقعا هم قیافه هم تجهیزات ماهیگیری هم طرز صحبت کردن این ماهیگیران با تمام اون صیادانی که دیده بودم متفاوت بود.
البته برام خیلی خنده دار بود که ماهی برای  این ماهیگیران اینقدر ارزش داشت حالا نمی دونم چرا ماهی که اینقدر برای اونها مهم بود چرا بعد از اینکه اون هارو می گرفتند آزاد می کردند واقعا چه انسان های عجیب غریبی من این روزها می بینم  واقعا یک ماهی ارزش اینو داره یک موجود بد بو  بو گندو که این ماهیگیر اینقدر با احساسات خودشون داره از اونا دفاع می کنه درسته مسغره بود ولی احساسات اون ماهیگیرو دوست داشتم حرف های قشنگش به دلم می شنست .
اون دوستمون می گفت که تمام سعی وتلاشش اینکه که بتونه از از این دریاچه محافظت کنه ولی هیچ قدرتی نداره و تنها کاری که می کنه خاطراتشو می نویسه و فیلم های که از صیادان می گیره رو نشون همه بده و برای همین تو اینترنت قرار میده . . .  چه حوصله ای این رفیقمون داره که این کارارو می کنه من واقعا نمی دونستم که اینقدر این دریاچه و ماهیاش مهم هستند جالبه . . .
اون روز هم گذشت و ما دیگه اون ماهیگیرو هیچ وقت ندیدیم نمی دونم اسمش چی بود فکر کنم رفیقش ابی صداش می زد ولی بعد از چند ما متوجه شدم ماهیگیرای زیادی دارن اون کارای می کنند که اون ماهیگیر روزی اون کارارو انجام می داد مثل اینکه ماهیگیرای زیادی مثل ان دیونه شده بودند و ماهی های که می گرفتنو آزد می کردند واقعا که ادمای اوسکل این روزا زیاد شده.
فصل های یکی یکی تغیر می کرد و فقط یک چیز بود که همیشه در دریاچه ثابت بود اونم وجود ماهیگیران قلاب به دست بود که فرقی نمی کرد که هوا بارونی باشه یا برفی یا آفتابی همیشه در کار دریاچه حضور داشتند واقعا که چه علاقه ای این ماهیگیرا به این دریاچه دارند.
فصل بهارو دوست دارم کنار دریاچه باشم واقعا که سرسبزی زیبای کنار دریاچه وجود داره ، از همه مهم تر اینکه از طرف اداره ابلاغ شده که تو این فصل صید ماهی اکیدا ممنوع هست البته می دونم بیشتر منظور رئیسم ماهیگیری با تور بود ولی من کاری به کار این مایگیرهای قلاب به دست ندارم اونات آدم های مظلومی هستند. .
یه سری با همکارم به دریاچه زدیم مثل اینکه بغیر از ما کسی کنار دریاچه نبود برای همین با خیالی راحت به  عمل خودمون رسیدم و پای منقل نشستیم و دودی به بدن زدیمو حسابی حال کردیم رفیقم با تماسی که داشت به ده مجاور برای کاری رفت و ما موندیم کنار دریاچه قبل از رفتن موتورم مشکلی داشت و موتورو تعمیر کردم از قبل لباسامو عوض کردم که روغنی نشن برای همین با لباس های شخصی که داشتم کار هارو انجام دادم رفتم کنار دریاچه دستامو بشورم همین که مشغول بودم توجه من به همون نزدیکی های آب دریاچه جلب شد عمق آب کم بود  دوتا ماهی کپور بزرگ رو می دیدم که در حال جفت گیری بودند من هم  توهمات بعد از مصرف مواد خودم بودم با خودم مشغول فکر کردن شدم مثل اینکه یکی از اون ماهی ها شاید همون ماهی بود که روزی دوست ماهیگیرمون بعد از گرفتن رها سازری کرد که می گفت اسمش شاهزاد دریاچه هست ، واقعا زیبا بود صحنه های می دیدم که تا به حال ندیده بودم ومن همچنان روی اون صحنه ها قفل شده بودم و حرف های اون ماهیگیر تو ذهنم مرور می شد که می گفت "هدف ما از ماهیگیری خوردن اون نیست ما طبیعت دوستیم و دوست داریم ماهی ها هم آزادانه به زندگی خودشون ادامه بدند حالا اگه من این ماهی که گرفتمو آزد نکنم به نحوی چرخ حیاط زندگی اون به هم زدم می دونی این ماهی مت تونه روزی هزاران ماهی مثل خودشو تولید کنه چون ماهی مولد هست" الان می فهمم که اون ماهیگیر چی می گفت زمانی که می دیدم یک ماهی به همون اندازه که اون ماهیگیر آزادش کرد الان مشغول تولید مثل و تکثیر شدنه ، با خودم گفتم اگه این ماهی وجود نداشته باشه و این دریاچه هم خالی از ماهی باشه من هم این جا وجود نخواهم داشت . افکاری تو ذهنم بود که حس زیبای به من می داد وکم کم متوجه می شدم که وظیفه منی که محیط بان این دریاچه هستم چیه ولی حیف که نمی تونم به حرف دلم گوش کنم و اعتیاد به مواد مخدری که دارم همیشه منجرب شده که من خودمو ویران کنم هم این دریاچه رو تو همین خماری بود که ماهیگیرانی که تازه در کنار من حضور پیدا کرده بودند با دو تا چنگ و نیزه دوتا کپور مولد در حال تخم ریزی رو مورد هدف خودشون قرار دادند  و اون ماهی هارو از آب بیرون کشیدن و من فهمیدم که هیچ قدرتی در مقابل آنها ندارم و تصلیم عتیاد خودم هستم. . .  

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...