Search This Blog

Monday, December 31, 2012

داستان یک ماهیگیر


داستان یک ماهیگیر
چشماشو نمی تونست باز کنه ولی تو اون بی هوشی هنوز گوشاش می شنید که داره چه اتفاقاتی دورو ورش می گذره ، درد طناب های بسته شده دور دستاشو احساس می کرد ولی نمی دونست که چه اتفاقی براش افتاده ، ساعت هارو با جسم بی هوشش سر کرد تا اینکه موفق شد چشما شو به آرومی باز کنه و تنها چیزی که می دید لامپ های مهتابی سقف بود ، اتاقی که با پنجره های که جنس شیشه آن از پلاستیک ضد ضربه بود ، آدم های که اطراف خودش می دید بالباس های متفاوت می دید لباس های یک دست سفید رنگ مثل فرشته ها ، هنوز نمی دونست که کجاست ولی می دونست که رو تختی دراز کشیده که شبیه تخت بیمارستانه ولی نمی دونست که چرا دستو پاشو بستند ، تمام نگاهش به تابلو تو اتاق بود که نوشته بود بخش مراقبت های ویزه بیمارستان اعصاب وران قسمت ایزوله . . . .
مثل  یک پرنده ای شده بود که تو قفس دارن از اون نگهداری می کنند ولی هنوز نمی دوست که چه بلای سرش اومده . الان هفته ها از بستری شدن می گذره و جواد داستان ما سر درگمه وصحنه های رو داره می بینه که برای اولین داره تجربه می کنه براش خیلی جالب بود تو این بیمارستانی که در اون بستری شده بود با بیمارستان های دیگه ای که دیده بود خیلی متفاوت بود ، اتاقی داشت که مریضاش آزاد بودند سیگار بکشن چون اونارو خیلی آروم می کرد . . .
همه چیز براش یک نواخت شده بود حتی ایستادن در  صف های که دکتر ها به مریض ها قرص های آرام بخش می خوراندند ، کاسه های پر از قرص های رنگا برنگ . . .
شخصیت نقش اول داستان ما حالا بعد از هفته ها متوجه شده بود که دچار یک بیماری روانی شده بزارید ساده تر بگم افسردگی شدید گرفته بود و برای همین برای بدست آوردن بهبودی تو این مرکز اعصابو روان بستری شده بود و برای سازگاری و درمان و تجویز دارو ها برای مدت چند ماه در این آسایشگاه روانی بستری شده بود دوست عزیز داستان ما حالا می تونست با رضایت خانواده خودش به زندگی عادی خودش بر گرده همه می دونستن که دوست ما دیگه یک فرد عادی نیست و نیاز به زندگی دارد که بتونه به راحتی به زندگی خود ادامه بده . . .
وارد اجتماع شدم اجتماعی که درک و فهم با دیگر دوستانم متفاوت بود برای همین ادقام با دوستانم و جامعی که در آن زندگی می کنم بسیار سخت و دشوار بود برای همین گرایشم به طبیعت و زندگی در آن داشت شکل می گرفت تا اینکه با ماهیگیری آشنا شدم و شخصیت واقعی خودمو در ماهیگیری پیدا کردم . . .
دوست داستان ما درسته از بیمارستان اعصابو روان برای همیشه مرخص شد ولی همیشه تحت نظر روانپزشک خودش بود ، حتی تو پروند پزشکیش نوشته شده بود که گرایش جدیدی رو نصبت به طبیعت پیدا کرد و به ماهیگیری علاقمند شده برای همین خانواده اون دوست داستان مارو در این زمینه حمایت می کردنند تا بتونه با ورزش های ارامش بخش خودشو سرگرم کنه.
یک ماهیگیر متفاوت پا به ارسه ماهیگیری گذاشته بود ماهیگیری که برای ساختن روح خودش نصبت به ماهیگیری گرایش پیدا کرده بود برای همین از دیگر ماهیگیران تفاوت های زیادی داشت و حل شدن اون با طبیعت و ماهیگیری اون رو در این زمینه در ارسه های بلاتری جاداده بود.
همه به من می گفتند که جواد تو یه ماهیگیر موفق هستی و هر خواسته ای که تو ماهیگیر داری به راحتی براورده میشه ، ولی هیچ کس از افکاری که در ذهن جواد می گذشت اطلاع نداشت.
جواد ماهیگیری رو برای تفریح و سرگرمی انتخاب نکرده بود و دوست داشت تنهای های خودشو با طبیعت و ماهیگیری سر کنه ، الان دیگه بعد از دارو های ضد افسردگی جواد فقط به آرامش ماهیگیری نیاز داشت آرامشی که تشنگی عجیبی نصبت به اون پیدا کرده بود اعتیادی قوی تر از دارو های که مصرف می کرد.
جواد قصه ما برای اینکه بتونه نیاز های روحی خودشو از طریق ماهیگیری بر طرف کنه با مشکلات زیادی در این زمینه روبه رو میشه که اون از هدفی که داشته دور می کنه ، دیدن رفتار ماهیگیرا با طبیعت و مجودات درون اون روح لطیف جواد رو آشفته می کرد به حدی که بیماری افصردگی اون رو نمایان می کرد برای همین جواد تصمیم گرفت که برای همیشه در تنهای های خود به ماهیگیری به پردازه و از اتفاقاتی که باعث نمایان شدن افصردگی او میشد دوری کنه.
لوازم ماهیگیری که داشت برای او فقط یک تجهیزات ماهیگیری نبود وبه چشم افراد گروه به آنها نگاه می کرد برای همین هیچ وقت تنهای رو احساس نمی کرد و همیشه با پای پیاده و با لوازم خود به ماهیگیری می پرداخت. هدفش از ماهیگیری هیچ وقت آزارو عضیت ماهی ها نبود و همیشه ماهی های که صید می کردو آزاد می کرد تا با این کار آرامشی که از طریق ماهیگیری بدست می آوردو تکمیل کنه.
الان حدود 1 یکساله که دارم ماهیگیری می کنم و به صورت عجیب غریبی به ماهیگیری اعتیاد پیدا کردم اعتیادی که با ماهیگیری نرفتن منو خیلی آزار می ده و خیلی وقت ها با خودم این فکرو می کنم که شکنجه ماهی ها هم شد آرامش و ورزش برای همین چند بار تصمیم گرفتم که برای همیشه ماهیگیری رو کنار بگذارم ولی هیچ وقت نتونستم این کارو انجام بدم و با هر بار اقدام به ترک ماهیگیری با شکست تازه ای در زندگی مواجع می شدم اونم دیدن علائم بیماری افسردگی که داشتم . . .
تصمیم گرفتم که به ماهیگیری خودم ادامه بدم واز از سیستم های ماهیگیری در برنامه های خودم استفاده کنم که کمترین صدمه رو درهنگام صید ماهی به انها وارد می شه و ماهیگیری رو بیشتر به صورت یک حرکت نمادین به جلو بردم ، الان که دارم به زندگی خودم نگاه می کنم تمام الگو های که دارم بر اساس ماهیگیری داره رقم می خوره و این موضوع برام خیلی جالب بود.
من یک ماهیگیر متفاوت شده بودم ماهیگیری که می تونست به راحتی با ماهی ها رابطه برقرار کنه ماهیگیری که الگوی دیگر ماهیگیران شده بود و هر کسی دوست داشت که یک برنامه ماهیگیری رو با من تجربه کنه . . . .
درسته که من یک آدم اجتماعی نبودم ولی با ماهیگیری وارد اجتماع بزرگتری به نام اجتماع ماهیگیران دنیا شده بودم و برای بالا کشیدن خودم در این اجتماع نیاز به مطالعه و برنامه ریزی دقیق تری داشتم.
من مطالعه های زیادی رو در زمینه ماهیگیری در سر تا سر دنیا داشتم و برای همین متوجع ضعف ماهیگیری ورزشی کشورم نصبت به دیگر کشور ها شدم و یک هدف جدید رو در پیش روی خودم قرار دادم آن هم بالا بردن فرهنگ ماهیگیری ورزشی کشورم بود که هر بار برداشتن یک قدم در این زمینه لذت ماهیگیری منو چند برابر می کرد.
من متوجه این شده بودم که همه دوست دارن با جواد به ماهیگیری برن و هر سیستمی که جواد در ماهیگیری خودش استفاده می کرد خیلی ها دوست داشتند که با ان سیستم ماهیگیری کنند و آن را یاد بگیرن. من همیشه دوست داشتم که آدم معروفی باشم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که بتونم تو ماهیگیری به این آرزوم برسم و الان دیگه اسم جواد بر سر زبان های تمام ماهیگیران هست.
الان من به اون چیز های که دوست داشتم تو ماهیگیری رسیدم ولی آیا برای بقای زندگیم   ماهیگیری می تونه وسیله ای باشه برای بقای اون ؟
درسته هدفم بدست آوردن آرامش در ماهیگیری بود ولی آیا من نیاز به یک شغل با درآمد برای گزارن زندگی ندارم ؟
الان تو کشورم ماهیگیری بیشتر به چشم یک سرگرمی به اون نگاه میشه و اگه من بخوام درآمدی از این راه برای خودم بدست بیارم باید سرمایه داشته باشم که متعصفانه در دسترس نیست. همین مشکلات باعت می شود که نتونم به صورت واقعی ماهیگیری حرفه ای خودمو جلو به برم و همیشه بر می گشتم به اون زمانی که تازه کارم شروع کردم ، آیا ماهیگیری برای من یه سرگرمی هست یا ورزش روحی که باید در کنار اون یک شغل داشته باشم.
همیشه یک چیز کار منو تو ماهیگیری خراب می کنه اون رقابته که همه فکر می کنم من با اون ها رقابت دارم ، نه همیشه با خودم می گم جواد اگه می خوای آرامش ماهیگیریت به هم نریزه همیشه از رقابت در ماهیگیری کنار بگیر تا هدف اصلی که تو ماهیگیری داشتی از بین نره.
همیشه می گن که کسای که خیلی می دونند دیونه میشن شاید یکی از دلایلی که من هم دیونه شدم همین بود و خیلی وقت ها فکر می کنم تنها جای که می تونم به هیچی فکر نکنم همون تخت بیمارستان اعصاب روانه اینجوری دیگه خیالم راحته خودم هستم و خدای خودم.

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...