Search This Blog

Friday, December 28, 2012

از دست اونای فرار کردم که خاطراتمو خواستند ویران کنند


از دست اونای  فرار کردم که خاطراتمو خواستند ویران کنند

دور از وطن باشی دیونه می شی  و اگه تو وطن باشی یه بلای سرت میارن که  بیشتر دیونه  تر می شی . . .
راه انتخاب نداشتم مجبور شدم برای بقای زندگیم سرزمینو ترک کنم مثل ماهی مهاجری که دریا هارو پشت سر می زاره تا به اون سرچشمه رود برسه همون جای که  آخرین لحظه های عمرشو سپری کنه اونم در آرامش . . . .
دباره اون گردنبند ماهی که به گردن دارم چنتا اشک بهش رسید دل اونم ماهی هم هوای شده و خیلی خوشحاله که همراه من داره به به سوی انور مرزها میره.
وبلاگمو فیلتر کردن و من در جواب می گم به درک که فیلتر شد همون یه زره خاطرات ماهیگیری  در ایران داشتمو پاک کردن و من به دنبال خاطرات جدید به سرزمین های جدید میرم و از نو می نویسم تا اونجای همشون بسوزه تا کشورم بدونه که چه انسان پر انرژی رو از دست داده . . .
من با چند کلمه تایپ شده و با دوتا کاریکاتور تو وبسایتم به جنگ این فرهنگ شکست خورده تو ایران رفتم واونا هیچ کاری به غیر از فیلتر کردن وبسایتم نداشتند واقعا که ترسو بودن ، خاک برسرشون ، لیاقتشون همین بدبختیای هست که سرشون میاد و تنها کاری که تونستند بکنند این بود که منو وادار کنند که قوی تر به مسیرم تو زندگی ادامه بدم و هیچ وقت به فکر برگشت به کشورم نباشم . . .
دستان زندگیم غم انگیز بود غمنگیز ترم شد مگه من تو این دنیا بغیر از نوشتند و خاطرات و وبلاگ نوسیس چیز دیگه ای هم داشتم و به خاطر یه مشت انسان عقده ای اونو از من گرفتن دوست دارم روی به پای صندلی محاکمه بشینم و به بینم کی حرف راست می زنه و و کی آدم خوبیه و کی ادم بدیه . . .
به قول یکی از دوستان وبلاگم و خاطراتم کشور رو به خطر انداخته بود و نا امنی کل کشور رو فرا گرفته بود باید بسته می شد تا امنیت به کشور بر گرده تو تا مقاله ماهیگیری وطبیعت گردی چرا باید فیلتر بشه نکنه گاهی اوقات از مشروب و سیگار اسم می بردم خونشون به جوش اومد هه هه همین الان یه لیوان گند آبجو جلومو و به سلامتی همتون دارم میرم بالا . . . . .
یه روز به خودم و گذشته خودم می خندم که چی بر سرم اومد و یه بیلاخ می دم به همه اونای که از اوننا فرار کردم . . .
چشمامو می بندم و به گوش دادن صدا های اطرافم می پردازم می دونید چی می شنوم ؟ صدای ابشار و بادی که میون شاخه برگه های کنار رودخانه می پیچه با خودم می گم کون لغ هرچی نامرده بزار وت این طبیعت با ارامش قدم بزنم . . .
عقده ای ها از امار سایت می ترسیدن که چرا زیاد شده عقده ای ها از اسم ابی فیشر می ترسیدن که نمادی شده بود برای خیلی ها و می ترسیدن مافع همشون به خطر بیوفته عقده ای ها از انتشار رایگان کتاب ها می ترسیدن . . .
عقده ای ها برای این می ترسیدن که در باره یه جون هیچ قدرتی ندارن

No comments:

Post a Comment

Ebi fisher

Ebi fisher Eleven years ago, I left my homeland, Iran, and embarked on a life-changing journey to Canada as a refugee. Back in Iran, I alway...