شاید متعلق به این سر زمین نبودم
زمانی که تو چنتا ارگان دولتی می خواستم کار کنم
بهم گفتن به خاطر معافیت پزشکیت اجازه کار کردن نداری ، یا زمانی هزارن جا نتونستم
از حقم دفاع کنم یا توانایامو ثابت کنم فقط خدا بود که از اون بالا تمام جریاناتو
می دید که چه بلا های که سرم نمی یاد یا باید کجا باشم و الان کجا هستم . . .
خوب منم از خدا فقط کمی آرامش خواستم یه زندگی
راحت با طبیعت جای که دیگه خیانت رو نبینم
پارتیبازی رو نبینم و خودم برای خودم باشم . . .
الان چشمامو باز می کنم اونور کره زمینم و الان
که دقیق تر فکر می کنم هرچی که خدا خواستم
بهم داد.
من نمی خواستم ایرانو ترک کنم ، من ایرانمو دوست
داشتم ولی تقدیر و سرنوشت اینو خواست که جای دیگه باشم . . .
من این خاک رو دوست دارم این چهار فصل و مردمان
ساده و طبیعت پهناور . . .
شاید متعلق به این سر زمین نبودم ، شاید لیاقتشو
نداشتم ویا شاید لیاقتم بیشتر از این چیزا بود
. . . .
اینجا تنها نیستم ولی دوستی هم ندارم چون همونی
که بودم دارم زندگی می کنم . . .
من نقاب هارو از روی صورتم برداشتم و دارم بدون
هیچ نقابی زندگی می کنم و چهره واقعیمو از کسی پنهان نمی کنم . . . .
هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی وبلاگ نویسیم
تو شهر غربت باشه و اقعا درکش برام سخته . .
.
به کارم خیلی قوی تر ادامه میدم به دو دلیل یکی
سرعت و دسترسی آسان به اینترنت پر سرعت و دیگیری دسترسی آسان به طبیعت و ماهیگیری
. . . . .
ارادتمند شما ابی فیشر
No comments:
Post a Comment