ماهیگیری از نسل سوخته
با عجله تمام لوازمو
بستم فقط به فکر پرواز بودم ساع 2 صبح پرواز داشتم تو سالن فرودگاه راه می رفتم
تمام نگاه مادرم و پدرم و برادرم به من بود واقعا خیلی سخت بود نمی تونستم تو
چشماشون نگاه کنم بغض گلومو گرفته بود اونا شاهد این بودن که یکی از عزیز ترین
افراد خانوادشون از دست می دادن من هم تا اونجای که می تونستم جلوی اشگامو می
گرفتم که نکنه خانوادم متوجه دردام بشن . . .
انسانی از نسل سوخته بودم فردی که دوست داشت درداشو از خانوادش پنهان کنه ، برای
آخرین بار خانوادمو دیدم و به بخش پرواز های خارجه رفتم دیگه نمی تونستم جلویی
اشکامو بگیرم و شروع به باریدن کردم از زمانی
که هواپیما شروع به پرواز کردن برای همیشه خاک وطنمو ترک کردم . . . . . .
تمام لوازم ماهیگیری
رو به همراه داشتم مثل یک هم دم تمام مسیر به همرام من بودند ، من یه ماهیگیری
بودم که داشت وطنشو ترک می کرد . . . .
الان دیگه تو وطنم
نیستم و دارم وبلاگ نویسی رو تو خاک غربت ادامه می دم و خودم هستمو خدای خودم و
تنها موند چون تنهای هارو دوست داشتم ، یه وبلاگ نویس دور از وطن شدم و به قول
عموجاش که می کفت من وبلاک نویسی رو تو غربیت شروع کردم و تو توی غربت ادامه می دی
. . . .
ارادتمند شما ابی فیشر
No comments:
Post a Comment